سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علائم ظهور حضرت مهدی (عج) بر دو دسته تقسیم می شوند:

الف: علائم حتمی و قطعی؛

ب: علائم غیر حتمی و غیر قطعی که البته در این علائم هم ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد.

علائم غیر حتمی فراوان هستند و نوعاً بعضی از آنان به وقوع پیوسته است اما علائم حتمی و قطعی هنوز رخ نداده اند بعضی از این علائم قطعی عبارتند از:

1. خروج سفیانی: پیش از ظهور مردی از نسل ابوسفیان در منطقه شام خروج می کند و با تظاهر به دینداری گروه زیادی از مسلمانان را می فریبد و به گرد خود می آورد و بخش گسترده ای از سرزمینهای اسلام را به تصرف خویش در می آورد و بر مناطق پنجگانه شام، حمص، فلسطین، اردن و قنسرین (نام شهری در نزدیکی حلب) و منطقة عراق سیطره می یابد و در کوفه و نجف به قتل عام شیعیان می پردازد و برای کشتن و یافتن آنان جایزه تعیین می کند آنگاه که از ظهور امام زمان باخبر می شود با سپاهی گران به جنگ وی می رود که در منطقه بیداد (بین مکه و مدینه) با سپاه امام (ع) برخورد می کند و به امر خدا همه لشگریان وی به جز چند نفر در زمین فرو می روند و هلاک می شوند. [1]

 2. خسف در بیداء: خسف یعنی فرو رفتن و پنهان شدن، و بیداء نام منطقه ای در مکه و مدینه است. ظاهراً لشگر سفیانی در این منطقه که به قصد جنگ با امام عصر(عج) آمده است در زمین فرو می روند. [2]

3. خروج یمانی: سرداری از یمن قیام می کند و مردم را به حق و عدل دعوت می کند این نشانه در منابع عامه نیست ولی در مصادر شیعه روایات فراوانی در این باره وجود دارد. امام صادق (ع) فرمود: قیامهای سه گانه خراسانی، سفیانی، یمانی در یک سال و یک ماه و یک روز خواهد بود و هیچ پرچمی به اندازه پرچم یمانی دعوت حق و هدایت نمی کند و هم فرمود که یمانی از علائم حتمی است. [3]

 4. قتل نفس زکیه: زکیه یعنی فرد پاک و بی گناه و کسی که قتلی انجام نداده است و جرمی ندارد.  در آستانه ظهور مهدی (عج) در گیرودار مبارزات زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی (عج) فردی پاکباخته و مخلص از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) در راه امام می کوشد و در این راه مظلومانه به قتل می رسد. روایات گاهی نفس زکیه و گاهی «سید حسنی» گفته اند امام باقر (ع) فرمود: بین ظهور مهدی (عج) و کشته شدن نفس زکیه بیش از پانزده شبانه روز فاصله نیست. [4]

5. صیحه آسمانی: منظور از صیحه آسمانی صدایی است که در آستانه ظهور حضرت مهدی در آسمان شنیده می شود و همه مردم آن را می شنوند در روایات تعبیر به «نداء» «فزعه» «صوت» نیز بکار رفته است که ظاهر آن نشان می دهد که هر یک از اینها نشانه جداگانه ای است که پیش از ظهور واقع می شود لکن به نظر می رسد که اینها تعبیر از یک واقعیت است و ممکن هم هست که از سه حادثه جدای از هم خبر داده باشند که اول صداهای هولناکی برآید و همه را به خود متوجه کند (صیحه) و به دنبال آن صدای مهیب و هولناکی شنیده شود که دلهای مردم را به وحشت اندازد (فزعه) و آن گاه از آسمان صدایی شنیده می شود که مردم را به سوی مهدی(عج) فرا می خواند (نداء) روایاتی که از این معنا خبر داده اند از طریق شیعه و سنی فراوان هستند. امام باقر (ع) می فرماید: ندا کننده ای از آسمان نام قائم را ندا می کند پس هر که در شرق و غرب است آن را می شنود و از وحشت این صدا خوابیده ها بیدار و ایستادگان نشسته و نشستگان بر دو پای خویش می ایستند رحمت خدا بر کسی که از این صدا عبرت گیرد و ندای وی را اجابت کند زیرا صدای نخست، صدای جبرئیل روح الأمین است.

آنگاه می فرماید: این صدا در شب جمعه بیست و سوم ماه رمضان خواهد بود در این هیچ شک نکنید و بشنوید و فرمان برید، در آخر روز شیطان فریاد می زند که «فلانی مظلوم کشته شد» تا مردم را بفریبد و به شک اندازد. و امام صادق (ع) می فرماید: در ابتدای روز گویند ه ای در آسمان ندا می دهد که آگاه باشید که حق با علی و شیعیان اوست. پس از آن در پایان روز شیطان که لعنت خدا بر او باد از روی زمین فریاد می زند که حق با عثمان و پیروان اوست پس در این هنگام باطل گرایان به شک می افتند هرگاه گوینده ای از آسمان نداء بزند که حق با اولاد محمد(ص) است در آن هنگام ظهور مهدی(عج) به سر زبانها می افتد به گونه ای که غیر از او یاد نمی کنند.[5]

6. خروج دجال: این نشانه در کتب اهل سنت از علائم برپایی قیامت شناخته شده است [6]   ولی در منابع روایی شیعه از نشانه های ظهور است. و اشکال ندارد که هم علامت ظهور و هم علامت معاد باشد. چون خود ظهور امام عصر (عج) هم از علائم آخرالزمان می باشد.

دجال فردی است که در آخر الزمان و پیش از قیام مهدی (عج) خروج می کند و غیر عادی است و با انجام کارهای شگفت انگیز جمع زیادی از مردم را می فریبد و سرانجام به دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه ”لد“ در منطقه شام به هلاکت می رسد. در مورد دجال نظریه های متعددی طرح شده است مثلا گروهی آن را فردی نامیده اند و دسته ای آن را جریانی می دانند و نه شخص معین که مطرح کردن این امور مجال دیگری را می طلبد. [7]



[1] کمال الدین، ص 651. و بحار الأنوار، ج 52، ص 215؛ و کنز العمال، ج 14، ص 272؛ تاریخ غیبت کبری، ص 518 الی 520.

[2] مراصد الاطلاع، ج1، ص239؛ وافی، ج2، ص 442؛ مسائل العشره چاپ شده در مجموع مصنفات شیخ مفید، ج 3، ص 122 و غیبت نعمانی، ص 252، منتخب الأثر، ص 459؛ کتاب الغیبه نعمانی ص 252، تاریخ غیبت کبری ص 499 ـ 520.

[3] تاریخ غیبت کبری، ص 525، کتاب غیبت  نعمانی 252.

[4] منتخب الأثر، 459، تاریخ الغیبه الکبری، ص 511؛ الارشاد، ج2، ص374؛ اعلام الوری، ص 427.

[5] تاریخ ما بعد الظهور/176 ـ کشف الغمه ج3،  ص 260 ، وافی، ج 2، ص 445 ـ 446، کتاب الغیبه، شیخ طوسی، ص 435 و454 و453 – ارشاد، ج2، ص 371؛ کمال الدین / 651 بحار الأنوار، ج52، ص204-288-290؛ منتخب الاثر، ص 459، غیبت نعمانی/254.

[6] سنن ترمذی، ج4، ص 507 ـ 519؛ سنن ابی داوود؛ ج4، ص 115؛ صحیح مسلم، ج 18، ص 46 و 81.

[7] بحارالأنوار، ج 52، ص 193و209؛ کمال الدین 525 و 526؛ کشف الغمه، ج 3، ص 281؛ المسائل العشر، چاپ شده در مصنفات شیخ طوسی، ج3، ص 122؛ ارشاد، ج2، ص 371، کنز العمال، ج 14، ص 198ـ200.





      

چگونگی شهادت امام حسن عسکری (ع) :

معتمد در ربیع الاول سال 260 هجری قمری بوسیله یکی از نزدیکانش امام حسن عسکری(ع) را با زهر مسموم نمود. امام در اثر آن ، چند روز در بستر بیماری قرار گرفتند و در این ایام معتمد پیوسته پزشکان درباری را بر بالین امام می فرستاد تا مردم گمان کنند که حضرت از بیماری طبیعی رنج می برد.از طرفی ضمن مداواى حضرت و کسب وجهه عمومى اوضاع و شرایط را زیر نظر بگیرند و رفت و آمدها را به کنترل در بیاورند اگر صحنه مشکوکى در رابطه با جانشینى و امامت پس از امام حسن(ع) دیدند آن را گزارش کنند(4)
امام پس از مدت کوتاهی بیماری شدید، در روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری هنگام نماز صبح به شهادت میرسد
ایشان در بیست و هشت سالگى از دنیا رفتند و دوره‏ امامتشان فقط شش سال طول کشید. بنابر تواریخ، تمام این مدت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشر و ممنوع الملاقات بودند. از نظر معاشرت آزادى نداشتند

 

لحظه شهادت :

مرحوم شیخ طوسی و برخی دیگر از بزرگان ، به نقل از قول اسماعیل بن علی - معروف به ابوسهل نوبختی حکایت میکنند: در آن روزهائی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر بیماری قرار گرفته بود - که در همان مریضی هم به شهادت نائل آمد - به ملاقات و دیدار حضرت رفتم . پس از آن که لحظه ای در کنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارک حضرتش می نگریستم . ناگاه دیدم حضرت ، خادم خود را(که به نام عقید معروف و نیز سیاه چهره بود) صدا کرد و به او فرمود: ای عقید! مقداری آب - به همراه داروی مصطکی - بجوشان و بگذار سرد شود. همین که آب ، جوشانیده و سرد شد، ظرف آب را خدمت امام حسن عسکری علیه السلام آورد تا بیاشامد. موقعی که حضرت ظرف آب را با دست های مبارک خود گرفت ، لرزه و رعشه بر دست های حضرت عارض شد، به طوری که ظرف آب بر دندان های حضرت می خورد و نمی توانست بیاشامد. آب را روی زمین نهاد و به خادم خویش فرمود: ای عقید! داخل آن اتاق برو، آن جا کودکی خردسالی را می بینی که در حال سجده و عبادت می باشد، بگو نزد من بیاید. خادمِ حضرت گفت : چون داخل اتاقی که امام علیه السلام اشاره نمود، رفتم کودکی را در حال سجده مشاهده کردم که انگشت سبّابه خود را به سوی آسمان بلند نموده است ، بر او سلام کردم ، آن حضرت نماز و سجده را مختصر کرد. پس از پایان نماز عرض کردم که آقای من می‏فرماید شما نزد او بروید. در همین لحظه ، کنیزی صقیل نام نزد آن فرزند عزیز آمد و دست کودک را گرفت و پیش پدرش ‍برد. ابوسهل نوبختی گوید: هنگامی که کودک - که بسیار زیبا و همچون ماه نورانی بود موی سرش به هم پیچیده و مجعد است و ما بین دندانهایش گشاده است. - نزد پدر آمد، سلام کرد و همین که چشم پدر به فرزند خود افتاد، گریست و به او فرمود: ای سید اهل‏بیت خود مرا آب بده، همانا من به سوی پروردگار خویش می‏روم. آن کودک قدح آب جوشانیده را به دست خویش گرفت و بر دهان پدر گذاشت و او را سیراب کرد. آنگاه فرمود: مرا آماده کنید که می‏خواهم نماز بخوانم، پس آن کودک حوله ای را که در کنار پدر بود، روی دامان امام علیه السلام انداخت و سپس پدرش را وضوء داد. و چون حضرت ابومحمّد، امام عسکری علیه السلام نماز را با آن حال مریضی انجام داد، روی به فرزند کرد و فرمود: پسرم بشارت باد تو را که تویی مهدی و حجّت خدا بر روی زمین و تویی پسر من و منم پدر تو و تویی (م ح م د) بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن ابیطالب و پدر توست رسول‏خداص و تویی خاتم ائمه طاهرین و نام تو همنام رسول خدا است و این عهدی است به من از پدرم و پدران طاهرین تو صلّی الله علی اهل البیت ربّنا، انّه حمیدٌ مجید و در همان هنگام به شهادت رسید.(5)

 

سیمای سامراءو شهادت امام حسن عسکری (ع)

روز هشتم ربیع الاول سال 260 هجری، روز دردآلودی در شهر سامراء بود خبر شهادت امام عسکری علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت.
بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوی خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه کرده اند، چرا که توده های محرومی که مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس سرکوب نظام همیشه در خود نهان می داشتند، آنروز عنان عواطف خروشان خویش را از کف دادند.
احمد بن‏عبیدالله بن‏خاقان مى‏گوید: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخیزى در شهر پدید آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شیون برخاست. خلیفه در پى فرزند نیکبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانه‏امام گسیل داشت تا وى را بیابند. خلیفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى کنیزان حضرت آگاه شوند ...
آه که اهل بیت نبوت در راه تحکیم شالوده های دین و نشر ارزشهای توحید چه رنجها که متحمل نشدند...
چه خونها که از آنان نریختند و چه حرمتها که ندریدند و حقوق و قرابت آنان را به رسول خدا رعایت نکردند...
براستی محنت اولیای خدا در طول اعصار چه بی شمار بوده و پایگاه و پاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است!
این امام بزرگواری که اینک از دنیای آنان رخت برمی بندد در حالی که هنوز از عمر مبارکش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم کرد

 

یک شبهه :

آیا امام به مرگ طبیعی وفات یافت؟ یا آنکه توسط زهر به شهادت رسید؟
برای اثبات شهادت ایشان همین یک روایت کافی است که:
امام حسن مجتبی (ع) میفرمایند: جدم رسول خدا به من فرمودند :دوازده امام از اهل بیت آن حضرت و برگزیدگان خالصش ،صاحب امر(خلافت وامامت )گردند هیچیک از ما خاندان نیست مگرآنکه کشته شده یا مسموم میگردد(6)

دانشمند نامدار جهان تشیع، طبرسی‏ ، می‏نویسد: بسیاری از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسکری-علیه السلام-بر اثر مسمومیت‏به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفته‏اند. کفعمی‏ ، دانشمند معروف شیعه، می‏گوید: او را معتمد مسموم ساخت و محمد بن جریر بن رستم‏ ، از دانشمندان شیعی در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکری-علیه السلام-در اثر مسمومیت‏به درجه شهادت رسید.
معتمد، که امام عسکرى(ع)را در برابر دستگاه ستم‏پیشه عباسیان سدى‏نفوذناپذیر مى‏دید، بر آن شد آخرین ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براى‏تحقق آرمانهاى پلیدش هموار کند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان‏نمایاند که حضرت به مرگ طبیعى از دنیا رفته است; ولى این توطئه نیز ناکام‏ماند و چهره واقعى وى بر همگان آشکار شد.
زهر یکی از مشهورترین ابزارهای ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینی محبوبی مثل امام آنها را وا می داشته که با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه کنند.
دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوی خلیفه، طرز برخورد آنان با امام به هنگام بیماری اش می باشد. ابن صباغ مالکی ، یکی از دانشمندان اهل سنت، از قول عبید الله بن خاقان‏ ، یکی از درباریان عباسی می‏نویسد:
«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن علی عسکری-علیه السلام-معتمد، خلیفه عباسی حال مخصوصی پیدا کرد که ما از آن‏شگفت زده شدیم و فکر نمی‏کردیم چنین حالی در او (که خلیفه وقت‏بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتی «ابو محمد» (امام عسکری) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان درباری بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روی می‏دهد به او گزارش کنند، نیز عده‏ای را به عنوان پرستاروپزشک فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به قاضی بن بختیار فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعید است‏بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزی رحلت فرمود. وقتی جنازه آماده دفن شد، خلیفه برادر خود، عیسی بن متوکل‏ ، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامی که جنازه را برای نماز روی زمین گذاشتند، عیسی نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد. و به علویان و عباسیان و قاضیان و نویسندگان و شهود نشان داد و گفت: این ابو محمد عسکری‏ است که به مرگ طبیعی درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بوده‏اند!!!!(7)
علت این امر چه بود؟ دو علت می توان برای چنین رفتار شگفت آوری پیدا کرد:
نخست: برائت جستن از مسئولیت ترور امام در برابر توده ها بر حسب ضرب المثلی که در میان سیاستمداران معروف است: او را بکش و زیر جنازش اش گریه کن...
دوم: همه مردم و بویژه زمامداران می دانستند که ائمه اهل بیت (ع) همواره از احترام بسیار توده های مردم برخوردارند و شیعه بر این باور است که امامت در میان آنان یکی پس از دیگری منتقل می شود. و اینک این امام یازدهم است که می خواهد از دنیا رخت بربندد. بنابراین باید حتماً او را جانشینی باشد، اما این جانشین چه کسی است؟
خلفای عباسی پیوسته می کوشیدند به هنگام شهادت یکی از ائمه پی ببرند که جانشین او کیست؟ به همین علت ائمه (ع) نیز به هنگام احساس خطر بر جانشین خود او را پنهان می کردند تا وقتی که خطر از بین برود.
از دیگر سو احادیثی که درباره حضرت مهدی(عج) وارد شده، از خاور تا باختر را فراگرفته است و دانشمندان می دانند که مهدی دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم که زمامداران عباسی چیزی از این احادیث نمی دانستند، نامعقول می نماید. از همین روست که می بینیم آنان پیوسته و با هر وسیله ای می کوشند تا نورالهی را فرو نشانند اما هیهات...
به این دلیل است که معتمد عباسی، به هنگام شدت گرفتن بیماری امام تدابیری استثنایی می اندیشد.
پس از آنکه امام چشم از جهان فرو می بندد، معتمد دستور می دهد خانه او را بازرسی کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمی دانست خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج سال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفی شده است و برگزیدگان شیعه با وی بیعت کرده اند...
بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد.(8)
اما همانگونه که میدانیم امام زمان (عج) حاضر شده وخود بر پیکر پدر نماز میگذارد

 

آخرین وصیت امام حسن عسکری :

آفتاب امامت غروب می کرد، زیرا خداوند این گونه مقدّر کرده بود که این آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت کبرا پرتو افشانی کند. از این رو امام حسن عسکری(ع) بر دو بینش بسیار مهم تأکید کرد:
نخست: تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت برای ولی الله اعظم امام منتظر(عج).
دوم: تحکیم شالوده های مرجعیت دینی

 

ماجرای نماز گزاردن حضرت حجة (عج) بر جنازه پدر بزرگوارش:

نخستین اقدام حضرت مهدی در آغاز امامت:

روزِ در گذشتِ امام یازدهم، و نخستین روز امامت ایشان, فرا رسید. وآن حضرت ناگزیر میان مردم آمده، بر پیکر پدر نماز گزارد. این رخداد به گونه هایی چند روایت شده است. که در یک روایت شیخ صدوق آن را به صورت مفصل از زبان «ابوالادیان» یکی از خدمت کاران خانه و متصدی امور نامه‏های امام عسکری7 گزارش کرده است. (9) ودیگران هم به این روایت را از زبان دیگران روایت کرده اند ...
شیخ ابوعبدالله محمدبن هبه الله طرابلسی در کتاب فرج کبیرش نقل کرده، و به سند خود از ابی الادیان که یکی از چاکران حضرت امام (ع) بود، روایت کرده که او گفت: به خدمت حضرت امام عسکری (ع) شتافتم. آن حضرت را ناتوان و بیمار یافتم. آن جناب چند نامه ای نوشته و به من داد و فرمود که این ها را به مداین برسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار، و بدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید و آواز نوحه از خانه خواهی شنید و مرا در غسل گاه خواهی دید. ابوالادیان می گوید: گفتم ای مولای من! چون این واقعه روی دهد، حجت خدا و راهنمای ما که خواهد بود؟ فرمود: «آن کسی که جواب نامه های مرا از تو طلب کند.» گفتم: زیاده از این هم نشانی بفرمایید. فرمود: «آن شخصی که بر من نماز گزارد، او حجت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من.» پس نشانی زیاده بر آن از آن حضرت طلب نمودم، فرمود: «آن شخصی که خبر دهد به آنچه در همیان است.» پس هیبت آن حضرت مرا مانع شد که بپرسم که چه همیان و کدام همیان و چه چیز است در همیان...

پس از سامرا بیرون آمده، نامه ها را به مداین رساندم و جواب آنها را گرفته و بازگشتم. روز پانزدهم بود که داخل سر من رای (سامرا) شدم بر وجهی که آن حضرت به اعجاز آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن حضرت شنیدم و نعش آن امام بزرگوار را در غسل گاه دیدم. برادرش، جعفر، را بر در خانه آن حضرت دیدم که مردم دورش جمع شده بودند و او را تعزیت می نمودندوجانشینی اورا تبریک !!! با خود گفتم که اگر امام بعد از حضرت امام حسن عسکری (ع) او باشد، پس امر امامت باطل خواهد بود، زیرا می دانستم که شراب می آشامد و طنبور می زند و قمار می بازد. پس او را تعزیت نمودم. هیچ چیزی از من نپرسید و جواب نامه را نطلبید. بعد از آن عقید خادم بیرون آمد و خطاب به جعفر گفت: ای خواجه! برادرت را کفن کردند، برخیز و بر او نماز بگزار. جعفر برخاست و داخل آن خانه شد و شیعیان گریان وارد خانه شدند. در آن حال امام (ع) را کفن کرده بودند. جعفر پیش رفت که نماز بگزارد. با خود گفتم: عجبا! اگر امام مردم بی‌دین بشود، معلوم می‌شود که همواره دین از اول سست بوده است!!! من هم دنبال جعفر به راه افتادم تا ببینم جریان به کجا منتهی می‌شود!

کنار جنازه امام عسکری (ع) رسیدیم، جعفر پیش ایستاده و همراهان پشت سرش، با خود گفتم: دیگر کار از کار گذشت.
جعفر چون قصد آن کرد که تکبیر بگوید، ناگهان پرده سفیدی که در حجره آویزان بود بلند شد، دیدم کودکی نورانی پیدا شد گندمگون و مجعد موی (صلوات الله علیه) و ردای جعفررا گرفته و کشید، و فرمود: «ای عمو! دور شو که من به نماز گزاردن بر پدر خود از تو سزاوارترم.» جعفر رنگ پریده کنار رفت ونمیدانست چه بگوید وشوکه شده بود و آن برگزیده خداوند غفار بر پدر عالی مقدارش نماز گزارد. و امام عسکری (ع) را در کنار مرقد پدر بزرگوارش، امام علی نقی (ع)، دفن کردند. سپس آن کودک خردسال و آن ولی ایزد متعال به من خطاب کرد که: «ای بصری! جوابهای نامه ها را بیاور.» جوابها را به او تقدیم کردم ایشان رفتند به حجره و با خود گفتم : حمد و سپاس خدا را که دو علامت از علاماتی که امام عسکری(ع) به من فرموده بودند، ظاهر شد،فقط علامت همیان مانده است !! نزد جعفر آمدم و گفتم : این طفل که بود؟ گفت: من اصلا چنین کودکی را ندیده‌ام و نمی‌شناسم!!! (10)

شیخ طوسی هم پس ازروایت بالا روایت دیگری را نیز نقل کرده که بیانگر آن است که حضرت مهدی عجل الله فرجه خود آغاز به نماز کرد و گروهی از شیعیان (تعدادآنها 39 نفر ذکر شده است) در این مراسم حضور داشتند؛ از کسانی که در این مراسم حضور داشت، ابراهیم پسر محمّد تبریزی بود. وی در این باره می‌گوید:«روز رحلت امام حسن عسکری علیه السلام در سامرا وارد خانه امام شدم، جنازه آن حضرت را آوردند، و ما 39 نفر بودیم که یک کودک به ظاهر ده ساله بیرون آمد، عبای خود را بر سر مبارکش کشیده بود، و هنگامی که در صحن خانه ظاهر شد، همه ما پیش از آن که او را بشناسیم، در مقابل شکوه، هیبت، عظمت و وقار او بی اختیار برخاستیم. در برابر جنازه ایستاد و همگی پشت سرش صف کشیدیم و به امامت او بر پدر بزرگوارش نماز خواندیم. چون از نماز فارق شد به یکی از اتاق‌های منزل وارد شد که از غیر آن بیرون آمده بود».(11)

ذکر این نکته لازم است که امام حسن عسکری (ع عین همین مطلب از زبان یکی دیگر از حاضران به نام احمدبن عبدالله هاشمی نیز نقل شده است(12)

لازم به ذکر است که امام حسن (ع) را فرزند بزرگوارشان امام زمان (عج) غسل وکفن کردند.

اما سئوالی که پیش می آید چرا امام حسن عسکری این علامات را نشانه جانشینش معرفی میکند ؟
آغاز پیشوایی در خردسالی در این رخ داد آنچه از همه شگفتی آورتر بود این که آنها با کودکی پنج ساله روبه رو بودند که می گفت جانشین امام عسکری(ع) است. امامت در دوران کودکی فقط مختص امام زمان (عج) نبود بلکه امامان دیگری همچون امام جواد (ع) هم این شرایط را دارا بودند اما شرایط حاکم بر امامت حضرت مهدی(عج) این روند را به گونه ای دیگر رقم زد, تردیدهای شکننده ای را در ذهن شیعه پدید آورده, کار امام حسن عسکری(ع) را مشکل ساخت. ایشان نه فقط در سن و سالی کمتر از دیگر امامان به امامت رسید, بلکه به خاطر مصالحی ولادتش نیز پنهانی بود. و تا زمان امامت ایشان, جز اندکی, جمال دل آرای او را ندیده بودند...او چگونه میتوانست خود را به اثبات برساند ؟!!

پس میبینیم که امام حسن عسکری (ع) بیجهت نشانه دانش وآگاهی زیاد را برای فرزندش انتخاب نکرده بود چون فقط از این طریق مردم میتوانستند گفته کودک 5 ساله را باور کنندواین نشانه هایی بود که کسی جز امام دارای آن نبود
همان گونه که یاد شد پیش از آن با هدایت های پیوسته پیامبر و ائمه نور: شیعه به این نکته باور پیدا کرده بود که، خداوند متعال از طریق آخرین پیامبر خود، مقام امامت و ولایت را به جهت قابلیت‏های ذاتی به افرادی خاصّ عطا فرموده و فقط از طرف اوست که امام بر جامعه نصب می‏گردد. و نیز این که, این قابلیت هیچ گونه ارتباطی به کمی و یا زیادی سن و سال ندارد جالب این که, این گونه پیشوایی پیش از آن نیز, هم در بین ائمه: و هم در زنجیرة پیامبران: دارای سابقه بود. یکی از دانشوران معاصر امامت در سنین کم را پدیده ای واقعی دانسته، چنین استدلال کرده است: زیرا امامی که در کودکی به پیشوایی روحی و فکری مردم رسیده, و مسلمانان حتی در کشاکش آن همه موج ویرانگر, باز خویشتنِ خویش را به پیروی و دوستی او گماشتند, به طور مسلّم باید از دانش و آگاهی و گستردگی دید, و دانا بودن به فقه و تفسیر و عقاید, بهره ای آشکار و چشمگیر داشته باشد. چون در غیر این صورت نمی توانسته مردم را به پیروی از خویش وادارد... به فرض محال که مردم نتوانستند حقیقت و واقعیت امر را دریابند, خلافت و نیروی حاکم که آن همه دشمنی علنی با امام داشته, چرا بر نخاسته و پرده از رخسار حقیقت نینداخته است؟ اگر امام خردسال, از دانش و سطح تفکر عالی برخوردار نبود, خلفای معاصر, خیلی خوب می توانستند جنجال به پا کنند, امّا سکوت آنها و سکوت تاریخ گواه است که امامت در سنین کم پدیده ای حقیقی بوده نه ساختگی» (13) .

پی نوشت:

1- شیخ کلینی، کافی، ج1، ص503.

2- شیخ مفید, الارشاد, ج2, ص339
3- ر.ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج2, صص 384 و 457.
4- بحارالأنوار ج50/328.
5- رجوع شود به غیبت ، ص165؛ منتهی الآمال ، ص 1038.
6- کفایه الاثر صفحه 162
7- - حیاة الامام العسکری، ص267، به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص383.* الفصول المهمة، چاپ قدیم، ص 307-308*اعلام الوری، الطبعة الثالثة، دار الکتب الاسلامیة، ص 367.* حاج شیخ عباس قمی، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشی جعفری، ص 162.* دلائل الامامة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1383 ه. ق، ص 223.

8- حیاة الامام العسکری، ص 267، به نقل از ارشاد، ص 383.
9- شیخ صدوق، کمال‏الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 475؛ باب 43، ح 25. همچنین ر.ک: نیلی نجفی, منتخب الانوار المضیئة، ص 157؛ راوندی، قطب‏الدین، الخرائج والجرائح، ج 3، ص1101.
10- رجوع شود به شیخ صدوق, کمال‏الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 475، باب 43، ح 25. هم چنین ر.ک: نیلی نجفی, منتخب الانوار المضیئة، ص 157؛ قطب الدین راوندی, الخرائج والجرائح، ج 3، ص1101. و شیخ ابوعبدالله محمدبن هبه الله طرابلسی در کتاب فرج کبیر و بحارالانوار ج 52 ص 67،منتخب الاثر ص 367،الزام الناصب ض 108،وفاة العسکری ص 39،ینابیع المودة ج 3 ص 124
11- شیخ طوسی, کتاب الغیبة, ص257.
12- الزام الناصب ص 94 وروزگار رهایی ص 164
13- صدر، سیّد محمد باقر, جست و جو و گفت و گو پیرامون امام مهدی(عج) ص47ـ48.





      

گره گشایی 

 

پیرمردی تهیدست زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند دختر و پسرش بیمار بودند وباسختی برای زن وفرزندانش قوت وغذایی ناچیز فراهم می کرد یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان نیکوکاری مقداری گندم در دامن لباسش ریخت وپیرمردگوشه های ان را گره زدودر همان حالی که به خانه بر می گشت باپروردگار ازمشکلات خودسخن می گفت که ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما وگره ای ازگره های زندگی مابگشای

  بس گره بگشوده ای ازهرقبیل   این گره رانیزبگشا ای جلیل  

پیرمرددرحالیکه این دعاراباخودزمزمه می کردومی رفت یکباره یک گره ازگره های دامنش گشوده شد وگندم ها به زمین ریخت

خیلی ناراحت شد روبه اسمان کردوگفت:

 من توراکی گفتم ای یارعزیز      کین گره بگشای وگندم رابریز

ابلهی کردم که گفتم ای خدای    گرتوانی این گره را برگشای

ان گره راچون نیارستی گشود   این گره بگشودنت دیگر چه بود

پیرمردباناراحتی وناامیدی نشست تاگندم هاراجمع کندولی درکمال ناباروری دیددانه های گندم روی کیسه ای از سکه های طلا ریخته است .

پس متوجه فضل ورحمت خداوندی شدومتواضعانه به سجده افتادوازخداطلب بخشش نمود.

 "وعسی ان تکرهوا شیئاوهو خیرلکم وعسی ان تحبوا شیئاوهوشرلکم والله یعلم وانتم لاتعلمون"(آیه 216 سوره بقره)

وبساچیزی راخوش نداریدوان برای شما بهتر است وبساچیزی رادوست دارید وان برای شما بهتر است وخدا می داند وشما نمی دانید.

                                   بر اساس سروده ای از پروین اعتصامی





      

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 


روزى امام کاظم ع از کنار مردى ژولیده و خاک نشین عبور نمود، به او سلام کرد و نزد او نشست و با او مدتى طولانى به گفتگو پرداخت، سپس به او فرمودن (من براى خدمتگذارى حاضرم، هرگونه کارى دارى بگو انجام دهم! ). 
شخصى به امام کاظم علیه السلام گفت: (عجبا! تو نزد این شخص (خاک آلود و کوخ نشین) آمده اى و همنشین شده اى و اکنون نیز مى خواهى به او خدمت کنى او سزاوار است که به تو خدمت کند... )
امام کاظم (ع) در پاسخ به او فرمود: این شخص بنده اى از بندگان خدا، و برادر دینى من طبق کتاب خدا (قرآن) و همسایه‌ام در شهرهاى خدا مى باشد، پدر من و او، حضرت آدم (ع) یکى است و او بهترین پدران است و بالاترین دین ؛دین اسلام است (که ما را به همکارى دعوت کرده) و شاید روزگار دگرگون شود و ما دست نیاز به سوى او دراز کنیم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابر کوچک نماید، سپس این شعر را خواند: 
نواصل من لایستحق وصالنا مخافة ان نبقى بغیر صدیق
(با کسى که ظاهرا تناسب ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مى سازیم، از ترس آنکه مبادا بدون دوست شویم) (1).


1-اعیان الشیعه ج 2، ص 7 
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام

 

تاکید می کنم ساده زندگی کنید و با مردم جوشیدن خصلت شما باشد.

نیرنگ و دروغ را به دور افکنده و با فقیرترین افراد جامعه تان هم سطح باشید.





      

خداوند تعالی در قرآن می فرمایند : ( و الی عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره افلا تتقون ) منظور از عاد همان عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است  و هود برادر نسبی اوست چرا که او هود بن شالخ بن ارفخشد بن نوح است و گفته شده نسبت او به این ترتیب است : ( هود بن عبدالله بن ریاح بن حلوت بن عاد بن علوص بن آدم بن سام بن نوح ) خداوند قوم عاد را بعد از نوح بر روی زمین استقرار و تمسکن بخشید . ( اوزادکم فی الخلق بسطة ً ) در احادیث آمده است که بلند قامت ترین انسانها در میان قوم عاد صد ذراع و کوتاهترین آنها هفتاد ذراع بودند . امام باقر (ع) در بیان چگونگی قوم عاد می فرمایند : قوم عاد اندامی بسیار کشیده و قدرتمند داشتند بطوریکه با دست خویش سنگ کوهها را می شکافتند ، آنها بت پرست بودند و به همین خاطر هود بدانها فرمود : ( اتجاد لوننی فی سماء سمیتموها ) گروهی از آنها باران را بخاطر آبیاری و زمین را بخاطر برداشت روزی از آن پرستش می نمودند و خدای دیگری بگمان شفای بیمارانشان و دیگری را بخاطر همراهیشان در سفر می پرستیدند . اما همگی آنها بوسیله گردباد غضب الهی به هلاکت رسیدند . قوم عاد هود را متهم ساختند که بخاطر ناسزا گوئی به خدایانشان دچار سبک مغزی شده است . از دیگر عادات زشت آنها این بود که منازل خویش را بر بلندیها می ساختند تا موقع عبور پیادگان آنها را مورد استهزاء قرار دهند . و بعضی در تفسیر آیه ( اتبنون بکل ریع ) گویند قوم هود برجهایی بلند برپا نمودند تا از فراز آن بر حمامها مسلط باشند و نصایح هود نیز در مورد آنها کاگر نیافتاد تا اینکه خداوند باران رحمت خویش را از آنها دریغ داشت . بعد از مدتها ابری سیاه بر آسمان شهر آنها هویدا شد . قوم عاد به یکدیگر بشارت نزول باران دادند : ( قالو هذا عارض ممطرنا ) اما هود بدانها گفت : این عذاب خداوند است که در پی آن بودید، باد سختی وزیدن گرفت و همه چیز را نابود کرد ، هود و همراهانش در اصطبلی از گزند عذاب الهی دور ماندند . کجاوه های گردباد در میان آسمان و زمین بسان ملخی به هر سو هجوم می آوردند . آن باد سرد مدت 7 شب و 8 روز بر قوم عاد می وزید . وهب می گوید : آن ایام را که با برودت بسیار همراه است عربها ( ایام العجوز ) می نامند . زیرا که مشهور است در آن ایام پیرزنی وارد دسته ای شد و در پی او باد بنیان کن نیز بر آن گروه وزیدن آغاز کرد . در روز هشتم آن پیرزن به هلاکت رسیده بود . 

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است : سرزمین عاد در میان فلات بود و آنها از کشاورزی و درختان نخل بیشماری سود می جستند . آنها دارای اندامهایی بسیار ورزیده و عمری طولانی بودند ، خداوند هود را برای هدایت آنها به میانشان فرستاد اما قوم عاد به آزار و اذیت  او پرداختند خداوند نیز مدت هفت سال آن قوم را دچار قحطی نمود . هود خود به شغل کشاورزی اشتغال داشت و در خانه همسری داشت که از یک چشم نابینا بود . گروهی از قحطی زدگان در جستجوی هود به خانه او رسیدند و از همسر وی خواستند تا از هود بخواهد برایشان دعا نماید همسر وی در جواب آنها گفت : اگر دعای او به اجابت می رسید هم اینک خود او برای آبیاری زمینهایش محتاج قطره ای آب نمی بود . آنها سپس به نزد هود آمدند و از او خواستند تا دعا نماید . هود نیز دست به دعا برداشت و بدانها گفت به سرزمینتان برگردید چرا که باران رحمت الهی آغاز گشته است . 

سپس آن عده از همسر او ، با هیئتی که دیده بودند سؤال کردند هود در پاسخ تعجب آنها گفت : من همواره از خداوند طول عمر او را می خواهم چرا که خداوند هیچ مومنی را خلق نمی کند مگر اینکه دشمنی را برای آزار او در کنارش قرار می دهد و این زن نیز به مثابه دشمن منست و چنانچه دشمن ، کسی باشد که انسان بر او تملک داشته باشد بهتر از کسی است که انسان در تملک و سیطره او باشد . هود به موعظه و دعای در حق امت خویش ادامه داد بطوریکه سرزمینهای آنها مجدداً سرسبز شد . ( و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مداراً و یزدکم قوة الی قوتکم و لا تتولوا مجرمین ، قالو یا هود ما جئتنا ببینةٍ و ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین . )هنگامیکه قوم عاد از پذیرش ایمان به او سر باز زدند خداوند بادی تند و سرد را بر آنها فرستاد . ( کذبت عاد فکیف کان عذابی و نذر ، انا ارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر ) همچنین در جای دیگری از قرآن پیرامون عذاب قوم عاد می خوانیم ( و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیة ، سخرّها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیة حسوماً ) در مدت هفت شب و 8 روز ماه بوسیله برج زحل و مریخ در نحوست بسر می برد . اما باقر (ع) می فرمایند : باد عقیم همان بادی است که از هفتمین طبقه زمین بیرون می آید و آن باد که نشانه غضب الهی است بر هیچ قومی مگر قوم عاد وزیدن نگرفت . خداوند به نگهبانان باد دستور داد تا از منافذ تعبیه شده خارج شدند سپس آن باد بسان صدای گاو وحشی بر نگهبانان وزیدن آغاز کرد . آنها به خداوند از شدت سختی شکوه نمودند و اظهار داشتند ممکن است این گردباد سهمگین کسانی که معصیتی مرتکب نگشته اند را نیز به هلاکت رسانده و شهر های آباد بی شماری را نابود سازد . خداوند به جبرئیل فرمان داد تا آن باد را با بالهای خود به طرف قوم عاد هدایت نماید . 

( علی بن ابراهیم قمی ) داستان عجیبی را از پدرش اینگونه نقل می کند : معتصم دستور داد تا در منطقه بطلانیة چاهی را حفر نمایند بعد از آنکه سیصد قامت از آن چاه حفر شد و به آب نرسیدند از ادامه کار دست کشیدند . اما در زمان خلافت متوکل او دستور داد تا آنجا آن چاه را حفر نمایند که به آب برسد ، حفرکنندگان در هر صد قامت تسمه قرقره ای را تعبیه می کردند تا به صخره ای رسیدند سپس به کمک دیلمی آن صخره را شکستند و از آن باد بسیار سردی بیرون آمد و هر کس که در اطراف آن بود جان سپرد . مأمورین متوکل در پی علت مسأله به نزد امام جواد (ع) آمدند و آنحضرت در پاسخ آنها فرمودند : آنجا محل سکونت قوم عاد است یعنی سرزمین احقاف و ماسه ها . قوم عاد سرزمین بسیار با برکت داشتند ولی بر اثر معصیت دچار قحطی و سپس هلاکت بوسیله گردبادی سرد و شتابنده شدند قوم عاد ابتدا لکه های ابر سیاه را در آسمان مشاهده کردند و به خوشحالی پرداختند اما دیری نپایید که هود آنها را به عذاب الهی هشدار داد آنها با شروع گردباد جز خانه های خود هیچ چیز دیگری را نمی دیدند ، و اما سرگذشت هلاکت اقوامی مانند قوم عاد به منظور عبرت و بر حذر بودن امت خاتم الانبیاء از اشتباهات بعمل آمده توسط امم گذشته است .

امام باقر (ع) می فرمایند : بادها بر 5 گونه اند یکی از آنها موسوم به عقیم است که از شر آن به خدا پناه می بریم .

پیامبر (ص) فرمودند: هر بادی برحسب میزان معینی می وزد مگر بادی که بر قوم عاد وزید و از منفذ ها ی بیشماری بسان سوراخهای سرسوزن بیرون آمده و قوم عاد را به هلاکت رسانید . 

 امام باقر (ع) می فرمایند : خداوند دارای سپاهیانی از نیروی باد است که بوسیله آنها هر عصیانگری را به عذاب گرفتار خواهد کرد . و نیز هر بادی موکلی دارد که به فرمان او آن باد بسان شیر غرنده عرصه را بر همه تنگ خواهد کرد و از برای هر بادی نامی است همچنانکه در مورد قوم عاد از باد صرصر سخن به میان آمده است ( انا ارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر ) و نیز در این آیه از باد عقیم ذکری به میان رفته ( ریح فیها عذاب الیم ) و نیز در آیه دیگر از گردباد همراه با آتش نام برده شده است ( فأصابها اعصار فیه نار فاحترقتِ ) . در کتاب علل الشرایع به نقل از وهب آمده است باد عقیمی که در زیر زمین محبوس است با هفتادهزار عنان مهار گشته است و بر هر عنانی هفتاد هزار ملک پاسداری می دهند . خداوند این باد را بر قوم عاد مسلط گردانید و اگر آن باد فرصت توسعه بیشتری می یافت تمام سطح زمین را به سرزمینهای سوخته تبدیل می کرد . خداوند بوسیله آن باد در روز قیامت کوهها و پشته ها و کاخها و شهرهای آباد را تکه تکه خواهد کرد . ( یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفاً . فیذرها قاعاً صفصفاً . لا تری فیها عوجاً و لا امتاً  ) ( قاع )  به شوره زار خشکیده گویند و ( صفصف ) زمین صاف و همواری است که پستی و بلندی نداشته باشد و منظور از ( أمت ) مکانهای مرتفع می باشد . و بدین خاطر آنرا عقیم می نامند چون حامل عذاب و خالی از هر گونه رحمت و شفقت است بسان مردی که از نعمت داشتم فرزند محروم و عقیم باشد این باد نیز از رحمت عقیم است چرا که برج و بارو و کاخهای قوم عاد را در لایه هایی از ماسه نرم فرو برد و مدت هفت شب و هشت روز بر آنها وزید . ( سبع لیالٍ و ثمانیة ایامٍ حسوماً ، فتری القوم فیها صرعی کانهم اعجاز نخل خاویة ) شدت باد به حدی بود که مردان و زنان را از زمین بلند کرده و با صورت به زمین می کوبید و قوم عاد را به این علت ( ارم ذات العماد ) نامیدند چون آنها برای ساختن ستونهای قصر خویش پایه هایی را که ارتفاع آنها معادل ارتفاع همان کوههایی بود که آنها را می تراشیدند و به داخل کاخهای خود انتقال می دادند . 

 در کتاب ( احتجاج ) از علی بن یقطین چنین نقل شده است : ابوجعفر دوانقی به یقطین مأموریت داد تا در قصر ( البادی ) چاهی را حفر نماید . عمر منصور کفاف نداد و کار او را مهدی دنبال کرد . او حاضر بود تمام بیت المال خویش را بودجه حفر این چاه قرار دهد . یقطین با برادرش ابو موسی به کار حفاری چاه ادامه می داد تا اینکه به حفره ای در انتهای چاه رسیدند که از آن بادی بسیار سرد بیرون می آمد  ابو موسی دستور داد تا منفذ را کمی وسیعتر نمایند و برای آن درپوشی ساختند او سپس دو مرد را توسط دلوی به داخل آن سوراخ فرستاد و بدانها دستور داد هر زمان خبری یافتند طناب را تکان دهند ، آن دو به داخل منفذ رفتند و بعد از مدتی طنابها به حرکت درآمد . بیدرنگ آنهارا به بالا کشیدند و آنچه را دیده بودند اینگونه نقل کردند : ما مردان و زنان و منازل و ظروف و اشیاء قیمتی فراوانی را مشاهده کردیم که جملگی به سنگواره تبدیل گشته اند حتی مردان و زنان همچنان لباس بر تن دارند و بعضی نشسته اند و گروهی به پهلو دراز کشیده اند ما هنگامیکه آنها را لمس نمودیم لباسهایشان بمانند گردو غباری پراکنده شد . در آنجا خانه هایی را دیدیم که کماکان استوار مانده اند ، مهدی متعاقب این جریان نامه ای برای موسی بن جعفر در مدینه نوشت هنگامیکه آن نامه به دست امام کاظم (ع) رسید سخت گریست و در پاسخ چنین گفت : گروهی را که شما مشاهده کردید باقی مانده قوم عاد هستند که خداوند خانه های آنها را در میان انبوهی از رمل فرو برد و آنها همان قوم احقاف یا ماسه ها می باشند . مبرا گوید : منظور از احقاف همان انبوه رمل است و مراد ماسه هایی است که میان سرزمین عمان تا حضر موت انباشته شده است و بعضی گویند منظور ماسه های سرزمین یمن است که مشرف به دریاست . 

در کتاب ( کمال الدین ) بطور مستند از ابی وائل اینگونه روایت شده است : مردی بنام عبدالله بن قلابه ( اصحاب سیر و رجال امامیه نامی از شخص مذکور در تألیفات خود نبرده اند اما ابن حجر در لسان المیزان او را اینگونه معرفی می کند : عبدالله بن قلابه همان کسی است که داستان ارم ذات العماد را نقل کرده است و در تاریخ ابن عساکر نیز شرح حالی از او ذکر شده است ) در پی شتر رمیده خویش وارد بیابانهای عدن شد ناگهان او در برابر خویش قلعه ای را دید که در آن کاخهای سر به فلک کشیده فراوانی وجود داشت برای اطمینان از شترش پیاده شد و با شمشیر آخته داخل قصر شد او ابتدا دو لنگه درب با شکوه و بلندی رسید که چوب آنها از نوعی عود معطر تراشیده شده بود ، و بر آنها ستاره هایی از یاقوت زرد و سرخ کار گذاشته شده بود . عبدالله با گشودن یکی از دربها داخل قصر شد . نمی توانست باور کند ، کاخهایی را می دید که هر یک بر روی کاخ دیگر بنا گشته ، گویا از قصر دیگر آویزان شده است . ستون آن قصرها از یاقوت و زبرجد بود . در بالای هر قصری اطاقهایی از طلا و نقره و یاقوت و مرجان قرار داشت و بر هر قصری لنگه های دربی از عود تعبیه گشته بود . کف قصرها با مرجان و بسته های مشک و زعفران آزین گشته بود . نگاهش را به طرف کوچه ها گردانید درختهای ببار نشسته ای را دید که از زیر آن نهرهای آب جریان داشت . با خود گفت : حتماً این همان بهشتی است که خداوند در دنیا به بندگانش وعده داده است او که نمی توانست یاقوت های تعبیه شده در دیوارها و دربها را با خود حمل نماید بناچار تا آنجا که می توانست از مرجانها و مشک و زعفران آن شهر را با خود برداشت و با شترش به یمن بازگشت و مردم را از جریان خویش و مشاهداتش مطلع ساخت ، همچنین مقداری از مرجانها را که بر اثر مرور زمان تغییر رنگ داده بود بفروش رسانید ، از طرفی خبر این واقعه به معاویه رسید و آن شخص را به نزد خود طلبید و از ماحصل اتفاق مطلع گشت و در پایان گفت : این شهر با چنین خصوصیاتی نمی تواند متعلق به سلیمان بن داوود باشد . معاویه سپس از کعب بن اجبار استفتاء کرد او در جواب گفت : این شهر با چنین خصوصیاتی می بایست متعلق به شداد بن عاد باشد و آن همان ارم ذات العماد است . کعب سپس اصل داستان ارم را اینگونه بازگو کرد : عاد اول که غیر از عاد قوم هود است دارای دو پسر بود بنامهای شدید و شداد . بعد از مرگ عاد آندو به حکمفرمایی رسیدند اما شدید زودتر از برادرش وفات پیدا کرد . شداد به مطالعه ولع شدید داشت و هرگاه در جایی نامی از بهشت و بناهایی از یاقوت و زبرجد آن می دید ، آرزو می کرد تا مثل آنرا در این دنیا برای خود بسازد او بالاخره در برابر عظمت الهی به گردنکشی پرداخت و با استخدام صد مرد ورزیده که هر کدام هزار نفر را اجیر خود داشتند به کار ساخت بنای باشکوه خویش پرداخت . او به گروه مشاورین خود دستور داد تا بهترین بیابان روی کره زمین را به این امر اختصاص دهند و در ساخت شهر او از انواع طلا و نقره و یاقوت و زبرجد و مرجان استفاده نمایند و در زیر آن شهر ستونهای زبرجدین بکار بندند و بر فراز شهر قصرهایی بسازند و بر بالای هر قصری خانه ای و در پائین قصرها و کوچه های آن انواع گیاهان کاشته شود و از کنار آنها جویهای آب روان گردد . گروه مشاورین به شداد گفتند : ما چگونه این همه مصالح را برای چنین کاری عظیم فراهم آوریم ؟ شداد به آنها گفت : تمام اینها در سیطره منست خود را آماده سازید و بر تمام معادن کارگرانی را گسیل دارید تا جواهرات آنرا به محل شهر جدید منتقل سازند . همچنین آنچه طلا و نقره در دست مردم است برای این منظور از آنها بستانید . مأمورین شداد مدت 20 سال به جمع آوری زیور آلات پرداختند و کار ساخت قصر شداد را در عرض سیصد سال به اتمام رساندند و شداد خود 900 سال عمر نمود . آنگاه که شهر آماده استفاده گردید شداد دستور داد تا بر آن برج و بارویی بسازند و در اطراف برج هزار قصر بنا نمایند و بر آستانه هر قصری هزار پرچم برافزایند و در هر کاخی یکی از وزیران او به خدوت مشغول گردد . آنها مدت 10 سال به آماده سازی کارهای روبنایی شهر پرداختند روز موعود افتتاح ارم ذات العماد رسیده بود و در حالیکه یکروز فاصله تا محل قصرهای جدید وجود داشت خداوند صیحه دلخراشی را بر شداد و همراهانش مبعوث داشت و تمامی آن عده بدون آنکه احدی وارد آن شهر شود به هلاکت رسیدند . من در میان کتابها خوانده ام که مردی وارد آن شهر شده و از عجائب آن برای دیگران خواهد راند اما هیچکس گفته هایش را تصدیق نمی کند تا اینکه در آخر الزمان گروهی دیندار و معتقد بار دیگر بر آن پای خواهند نهاد .

در ( مجمع البیان ) علاوه بر داستان فوق فقرات اضافه ای را به این شرح می خوانیم : کعب به معاویه گفت : در زمان تو یکی از مسلمانان سرخ موی و کوتاه قد که در میان ابروان و گردن خویش خالی دارد در پی شتر خویش وارد بیابانهای عدن می شود . سپس رو به عبدالله کرده و گفت بخدا قسم این همان مرد است .





      
<      1   2   3   4   5   >>   >