سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مجله اینترنتی فرهنگی روستای مازغ بالاشهرستان میناب

گره گشایی 

 

پیرمردی تهیدست زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند دختر و پسرش بیمار بودند وباسختی برای زن وفرزندانش قوت وغذایی ناچیز فراهم می کرد یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان نیکوکاری مقداری گندم در دامن لباسش ریخت وپیرمردگوشه های ان را گره زدودر همان حالی که به خانه بر می گشت باپروردگار ازمشکلات خودسخن می گفت که ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما وگره ای ازگره های زندگی مابگشای

  بس گره بگشوده ای ازهرقبیل   این گره رانیزبگشا ای جلیل  

پیرمرددرحالیکه این دعاراباخودزمزمه می کردومی رفت یکباره یک گره ازگره های دامنش گشوده شد وگندم ها به زمین ریخت

خیلی ناراحت شد روبه اسمان کردوگفت:

 من توراکی گفتم ای یارعزیز      کین گره بگشای وگندم رابریز

ابلهی کردم که گفتم ای خدای    گرتوانی این گره را برگشای

ان گره راچون نیارستی گشود   این گره بگشودنت دیگر چه بود

پیرمردباناراحتی وناامیدی نشست تاگندم هاراجمع کندولی درکمال ناباروری دیددانه های گندم روی کیسه ای از سکه های طلا ریخته است .

پس متوجه فضل ورحمت خداوندی شدومتواضعانه به سجده افتادوازخداطلب بخشش نمود.

 "وعسی ان تکرهوا شیئاوهو خیرلکم وعسی ان تحبوا شیئاوهوشرلکم والله یعلم وانتم لاتعلمون"(آیه 216 سوره بقره)

وبساچیزی راخوش نداریدوان برای شما بهتر است وبساچیزی رادوست دارید وان برای شما بهتر است وخدا می داند وشما نمی دانید.

                                   بر اساس سروده ای از پروین اعتصامی


[ چهارشنبه 95/9/17 ] [ 10:7 صبح ] [ اسحق رنجبری درویش ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 37
کل بازدیدها: 137101