بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى امام کاظم ع از کنار مردى ژولیده و خاک نشین عبور نمود، به او سلام کرد و نزد او نشست و با او مدتى طولانى به گفتگو پرداخت، سپس به او فرمودن (من براى خدمتگذارى حاضرم، هرگونه کارى دارى بگو انجام دهم! ).
شخصى به امام کاظم علیه السلام گفت: (عجبا! تو نزد این شخص (خاک آلود و کوخ نشین) آمده اى و همنشین شده اى و اکنون نیز مى خواهى به او خدمت کنى او سزاوار است که به تو خدمت کند... )
امام کاظم (ع) در پاسخ به او فرمود: این شخص بنده اى از بندگان خدا، و برادر دینى من طبق کتاب خدا (قرآن) و همسایهام در شهرهاى خدا مى باشد، پدر من و او، حضرت آدم (ع) یکى است و او بهترین پدران است و بالاترین دین ؛دین اسلام است (که ما را به همکارى دعوت کرده) و شاید روزگار دگرگون شود و ما دست نیاز به سوى او دراز کنیم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابر کوچک نماید، سپس این شعر را خواند:
نواصل من لایستحق وصالنا مخافة ان نبقى بغیر صدیق
(با کسى که ظاهرا تناسب ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مى سازیم، از ترس آنکه مبادا بدون دوست شویم) (1).
1-اعیان الشیعه ج 2، ص 7
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام
تاکید می کنم ساده زندگی کنید و با مردم جوشیدن خصلت شما باشد.
نیرنگ و دروغ را به دور افکنده و با فقیرترین افراد جامعه تان هم سطح باشید.