سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مجله اینترنتی فرهنگی روستای مازغ بالاشهرستان میناب

و در انتظار فتح ایران به دست آمریکایی و من در انتظار فتح جهان به دست مهدی(عج) فاطمه!


تو ساکنان کاخ سیاه را شاد می کنی و من صاحب دلشکسته ی خیمه سبز را!


تو جمهوری ایرانی می گویی و می خواهی اسلام را در این سرزمین نابود کنی!


من جمهوری اسلامی می گویم و می خواهم تا اسلام را به تمام جهان گسترش دهم!


تو الله اکبر می گویی و حکومت شیطان اکبر می خواهی! من الله اکبر می گویم و کاخهای شیاطین را


به لرزه درمی آورم!


تو بزرگ شده پارتی هستی و من رشد یافته هیئت حسین(ع)!


تو با نعره های مایکل جکسون به هیجان می آیی و با من با نوای یا حسین(ع) شور می گیرم!


تو از کنار عکس شهدا بی احساس می گذری ، اگر فحش ندهی!


و من در کنار عکس شهدا می خندم و گریه می کنم!


تو برای تخریب آمده ای و من برای ساختن!


تو را به دروغ از هیولاهای خیالی ترسانده اند و ترس در قاموس من جایی ندارد.


تو تنفر را فریاد می زنی و من علاوه بر تنفر ، نور عشق و محبت می پراکنم.


تو رپ می خوانی و من ندبه !


تو در انتظار usa هستی و من در انتظار خورشید کعبه!


تو رو بسوی غرب داری و من رو بسوی آسمان!


تو در آروزی لندنی و من در فکر شلمچه!


تو در فکر پناهندگی هستی و من در فکر پناهندگان!


تو با کرشمه دخترکانی در تظاهرات به شور و هیجان می آیی و من با لبخند مادر سادات!


تو در حلقه شیاطین جن و انسی و من در پناه شهدا و فرشتگان!


فریاد تو از فشار غرایز انباشته است و فریاد من از عشق متراکم!


تو تجسم جنبه حیوانیت انسانی و من دوست دارم تجسم کمال انسان باشم.


تو غم فردا نداری از لطف پدر مایه دار و من پدر ندارم!


تو خود را فیلسوف و علامه می دانی و من خود را شاگرد مکتب اهل بیت(ع)!


تو مرا تا حد کشتن می زنی و من تو را در آغوش می گیرم!


تو مرا دشمن می دانی و من تو را برادر!


تو خود را قهرمان می پنداری و من خود را وامدار!


تو تیپ فشن و مایکل جاکسون می زنی و من تیپ شهید همت!


تو از امام دم می زنی و عکسش را پاره می کنی!


و من از خجالت و شرم آب می شوم!


تو دشمن را شاد می کنی و من دشمن را جان به لب!


تو با نفرت نگاهم می کنی و من با لبخند!


تو همه چیز داری ، ماشین و ویلا و ثروت و من ، فقط خدا!


تو صاحب خانه ای و من مستاجر!


تو محرومین جهان را می ترسانی و من مستکبرین را!


تو مستکبرین را شاد می کنی و من پابرهنگان را!


قبله تو کجاست؟ کاخ سیاه و قبله من ... کربلای حسین(ع)!


تو نمیدانی چه می خواهی و من ..... ظهور مهدی فاطمه(عج) را!


تو در حبس ، از ترس اقرار می کنی و من تا پای مرگ برآرمانهایم ایستاده ام!


تو در عزای فاطمه(س) به بهانه انتخابات مختلط می رقصی و من گونه ام را به یاد مادر نیلگون می

کنم!

تو سبز را بر گردن سگ و گربه می بندی و من برای این سبز حاضرم خون سرخ بدهم!



تو اگر مرا به چنگ آوری می کشی و من تو را برادرانه در آغوش می گیرم!


تو مرگ مرا می خواهی و من آزادگی تو را!


تو چرا آمده ای ؟ به دروغ بزرگانت و من چرا؟!... به دعوت وجدانم!


بزرگان تو کجایند؟ در کاخ و ویلا و بزرگان من .... مثل همه ما، ساده و بی ریا!


بزرگان تو چگونه تو را می نگرند ؟ به چشم موجودی که بهترین ابزار است و بزرگان من، مرا عاشقانه

دوست دارند!


تو اهل کجایی؟ لندن و من .... اهل کربلا



تو مستضعفین را انسان نمی شماری و رای شان را باطل!


و من زیر بار حرف زور نخواهم رفت!


تو سبز را بر تن رقاصه گان و خوانندگان کردی و من سبز مقدسم را آزاد خواهم کرد!


تو در میان خنده دشمنان عاشورا را اسیر شیاطین می کنی و من در عاشورای مهدی(عج) عالم را

آزاد خواهم کرد!

تو دشمنان را می خوانی و من دشمنان را می رانم!



در عاشورا دشمنان حسین مظلوم(ع) در کاخ سیاه و زرد برای تو دست تکان می دهند و هورا می

کشند و من همچنان بر مظلومیت حسین(ع) اشک می ریزم!


تو در حرم اهل بیت(ع) در محرم حسین بر زمین پای می کوبی و فرزندش را یزید می خوانی و من


 جانم را آماده کرده ام تا در مصاف یزیدیان کاخ سیاه ، حامیان تو به حسین (ع) هدیه کنم.


تو ذره ای به حرفهایت اعتقاد نداری و من مجسمه اعتقادم!


ترس و اضطراب از نگاه تو می ریزد و نگاه خشم آلود من جهانخواران را به اضطراب می آورد.


تو برای حسین(ع) چه کرده ای ؟! هیچ


و من ...... خودش می داند!


تو در هنگامه حمله دشمنان کجا بودی؟ در تفریح و تحصیل


و من ...... شبانه روز بیدار در خط مقدم! در آروزی شهادت!


تو ایران را چگونه می خواهی ؟! زیر پای دشمنان


و من ، سرافراز تا ظهور مهدی صاحب الزمان(عج)


تو مستضعفین را چگونه می نگری ؟ بیچارگانی قابل ترحم که بیجا کرده اند به احمدی نژاد رای داده

اند!


.... و من خادم و شرمنده آنها!



تو خود را با وجود اندک بودن ،بیشمار می خوانی و همه می خندند !


و من از خیل بیشمار دشمنان که برای حمایت تو آمده اند باکی ندارم!


شیاطین انس و جن در انتظار تواند تا بلکه آتشی بیفروزی!


شهدا و امامشان ، مستضعفین و منجی شان در انتظار منند ، تا مهیا شوم!


با این همه من تو را دوست دارم و می دانم که روزی بسویم خواهی آمد ، روزی که فضاحت طلحه و


زبیرها را ببینی و فریب خوردگی خود را....


ای کاش آن روز که امام حقیقت طلوع می کند من و تو در کنارهم و در کنارش باشیم نه در مقابلش.


به انتظارت می مانم ای هموطن 


[ پنج شنبه 95/9/11 ] [ 1:31 عصر ] [ اسحق رنجبری درویش ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 37
کل بازدیدها: 137113